وبلاگ رسمی علی رضا بیناپور

آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با موضوع «چند کلمه با شما» ثبت شده است

دلم بره دانشگاه تنگ شده بود ... واسه محیط صمیمی ای که داره ... واسه رفقایی که داشتم ...

امروز که رفتم واسه ارشد ثبت نام کنم ، همه خاطرات دوران کارشناسی زنده شد ...دوباره احساس دانشجو بودن ... سر کلاس نشستن ... استرس امتحان داشتن ... کلی حس قشنگ دیگه ... شاید سخت بگذره مخصوصا حالا که پرم از دل مشغولی و به قولی " یه سر دارم و هزار سودا " ولی می ارزه ...

«ارشد ریاضی محض» اونم «گرایش آنالیز» تازه توی « دانشگاه گیلان» ... می دونم که فارغ التحصیل شدن کار راحتی نیست ... دعا کنید بتونم با همه مشکلاتی که دارم ، خوب درس بخونم ...

ممنونم ... بیناپور **شهریور  93 **

  • علی رضا بیناپور

به نام خدایی که زیبایی بهار ، تنها چکه ای از زیبایی بی کران و نامحدودشه ...

یه وقتایی جمله هایی که توی زندگیمون می نویسیم انقدر طولانی می شه که اول خط یادمون نمی آد ... نمی دونیم کی شروع کردیم ... اصلا حتی گاهی موضوع اصلی مطلب، خاطرمون نیست ... فراموش می کنیم چرا خدا ، نوشتن یادمون داده ... یا چرا هنوز فرصت نوشتن بهمون داده و هنوز می تونیم بنویسیم ...

درست همین موقع است که می شه با یک نقطه ، به خودمون بیایم . یه نقطه ، بهمون بگه :«  - آهای کجا داری می ری با این سرعت ؟!!!!!!! وایسا ! پیاده شو با هم بریم !!!»

اون موقع است که فرصت پیدا می کنیم یه بار از اول ، خطی رو که نوشتیم ،بخونیم ... و درست همون موقع است که می فهمیم « ای داد بیداد چقدر غلط نوشتیم » . ...  این برگه ی املا رو اگه به پدرمون نشون بدیم ما رو شب خونه راه نمی ده ... ولی بازم دَمِ خدا گرم ، این همه غلط نوشتیم و یه بار به رومون نیاورده ....

بازم شکر ، حداقل « سر خط » ی هست تا از اول شروع کنیم و از دوباره بنویسیم... ولی باید این بار به خودمون و خدا یه قولی بدیم ... قول بدیم که دیگه تک تک کلماتی که می نویسیم درست باشه ... فقط کافیه یه خورده دقت کنیم ... آخه می دونید ، سوادش رو داریم ... کاش دقتش رو هم داشته باشیم !!!

دوستان ! نوروز ، همون « سر خط » ی هست که منتظرش هستیم... بیایم یه نقطه بذاریم و بریم سر خط و از دوباره بنویسیم ...

آرزوی یک سال « نو » برای خودم و همه شما عزیزان دارم ...

بیناپور - بهار 1393

  • علی رضا بیناپور

انگار یک مدت طولانی بود ...

آری مدت طولانی بود که در دفترم تمام سطر ها با نقطه ای به پایان می رسیدند و من باز برمی گشتم ...

اینجا ! سر خط  ! ...

و یک خط دیگر ...

و باز یک پایان و باز یک نقطه ...

دیگر این خط ها برایم عادت بود و این نقطه ها هم ...

همان شد سبب ، تا بگویم حرف دل با پیری که میان حرفهایش خدا موج می زد ...

و پیر مرا این چنین گفت :

« این دفتر را تقدیر همین است ... می بایست تمام سطر ها تمام شوند ... می بایست از نو نوشت ... می بایست ورق زد ... و باز یک سطر نو !!! ... تو را چه اشتیاقی به این است که سطر هایت نا تمام بمانند ،حال که خدا می خواهد غیر این ؟ ! ... فقط بنویس ، آن هم با خط خوش ! ... به روزگاری این دفتر تمام خواهد شد ،  با نقطه ای . و آن هنگام است که در دفتر تازه سطرها جاوندان می مانند با سه نقطه ... »

با نام خداوند زیبایی ، خداوند کلام و خداوند عشق

برگ های دفتر مجازی خودم را از امروز خط خطی می کنم ، امیدوارم خطی که می ماند ، زیبا باشد ... با تمام عشق خواهم نوشت ... برای خودم و تمام کسانی که عشقشان همسو با من است و بس ... و چشم هایشان آنچه که من می بینم را می بینند و دیگر هیچ .

امیدوارم وبلاگی باشد تماما تازگی ... و در شان چشمهایتان ... تمام سعی من همین است ...

در زمینه های مختلفی خواهم نوشت ...  همراه من باشید ...

علی رضا بیناپور  - زمستان 1391

  • علی رضا بیناپور