وبلاگ رسمی علی رضا بیناپور

آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با موضوع «یه کم احساس» ثبت شده است

یه اتاق خلوت ...پر از یادگاری روی دیواراش ... جای میخای کنده شده ، تو ذوق می زد ! ...  سرمای اتاق ، دندونام و به هم می کوبید ... صدای جر جر در می اومد ... و سو سوی لامپی که برای زنده موندن تلاش می کرد ، چشام رو خیره کرده بود ...

یه آهنگ سرد و تکراری ، خیلی وقت بود که قطع نشده بود ...  من بودم و زانوهام ، که بغلشون کرده بودم ... اون وقتایی که چشام رو از روی لامپ نیمه جون برمی داشتم ، به پنجره ای نگاه می کردم که مدت ها بود ، قفل داشت ... قفل روی پنجره ، جرأت نگاه به پشت پنجره رو ازم گرفته بود ... چرا که حتی اگه بهشت اون پشت بود ، پنجره قفل بود ! ...

تکرار روزای تکراری ، قطره های وجودم رو تبخیر می کرد و کم کم نگاه کردن یادم می رفت ... کم کم داشت خوابم می اومد ... که ...

که یه فرشته ی کوچیک وارد اتاقم شد ... دستم رو گرفت ... بلند شدم... به سمت پنجره رفتیم ... روی صندلی که زیر پنجره بود رفت ... قفل پنجره رو توی دستای کوچیکش گرفت و دست کرد توی جیبش ... یه کلید بیرون آورد ... کلید پنجره بود ... قفل رو باز کرد و به من لبخند زد و از صندلی اومد پایین ... منم خم شدم و بغلش کردم و با هم به سمت پنجره برگشتیم.

تقدیم به فرشته کوچیک زندگیم ....معصومه جون

  • علی رضا بیناپور

به نام خدایی که زیبایی بهار ، تنها چکه ای از زیبایی بی کران و نامحدودشه ...

یه وقتایی جمله هایی که توی زندگیمون می نویسیم انقدر طولانی می شه که اول خط یادمون نمی آد ... نمی دونیم کی شروع کردیم ... اصلا حتی گاهی موضوع اصلی مطلب، خاطرمون نیست ... فراموش می کنیم چرا خدا ، نوشتن یادمون داده ... یا چرا هنوز فرصت نوشتن بهمون داده و هنوز می تونیم بنویسیم ...

درست همین موقع است که می شه با یک نقطه ، به خودمون بیایم . یه نقطه ، بهمون بگه :«  - آهای کجا داری می ری با این سرعت ؟!!!!!!! وایسا ! پیاده شو با هم بریم !!!»

اون موقع است که فرصت پیدا می کنیم یه بار از اول ، خطی رو که نوشتیم ،بخونیم ... و درست همون موقع است که می فهمیم « ای داد بیداد چقدر غلط نوشتیم » . ...  این برگه ی املا رو اگه به پدرمون نشون بدیم ما رو شب خونه راه نمی ده ... ولی بازم دَمِ خدا گرم ، این همه غلط نوشتیم و یه بار به رومون نیاورده ....

بازم شکر ، حداقل « سر خط » ی هست تا از اول شروع کنیم و از دوباره بنویسیم... ولی باید این بار به خودمون و خدا یه قولی بدیم ... قول بدیم که دیگه تک تک کلماتی که می نویسیم درست باشه ... فقط کافیه یه خورده دقت کنیم ... آخه می دونید ، سوادش رو داریم ... کاش دقتش رو هم داشته باشیم !!!

دوستان ! نوروز ، همون « سر خط » ی هست که منتظرش هستیم... بیایم یه نقطه بذاریم و بریم سر خط و از دوباره بنویسیم ...

آرزوی یک سال « نو » برای خودم و همه شما عزیزان دارم ...

بیناپور - بهار 1393

  • علی رضا بیناپور

اندکی خاطرم نیست

که آسمان را برای ستاره ای

نگریسته باشم .

چرا که هیچ نردبان را آنقدر توان نیست

که مرا تا آسمان

برای چیدن ستاره ای بالا بَرَد .

ولیکن

مرا ستاره ای است در زمین

همین نزدیکی

چند قدم آن ور تر

  • علی رضا بیناپور